متن کامل ترانه لیلای من کو
کو آشنای، شب های من کو؟ دیروزِ من کو؟ فردای من کو؟
شهزاده ی من، رؤیای من کو؟ کو هم قبیـله؟ لیلای من کو؟
وقتی نوشتم، عاشق ترینم، گفتی نمی خوام تو رو ببینم
برات نوشتم، یه بی قرارم، با خنده گفتی، دوست ندارم
رو بغضِ ابرا، نامه نوشتم، قلبمو مهرِ نامه گذاشتم
با تو می گیره ترانه هام جون
وقتی نباشی، می میره مجنون
کو آشنای، شب های من کو؟ دیروزِ من کو؟ فردای من کو؟
شهزاده ی من، رؤیای من کو؟ کو هم قبیله؟ لیلای من کو؟
چند روزه بارون داره می باره، بوی شکستن برام میاره
میگه غزل پوش تو رو نمیخواد
لیلای خوابــت، دیگه نمیاد
کو آشنای شب های من، کو؟ دیروزِ من کو؟ فردای من کو؟
شهزاده ی من، رؤیای من کو؟ کـو هم قبیـله؟ لیلای من کو؟
رو بغضِ ابرا، نامه نوشتم، قلبمو مهرِ نامه گذاشتم
با تو می گیره ترانه هام، جون
وقتی نباشی، می میره مجنون
کو آشنای، شب های من کو؟ وقتی نباشی... فردای من کو؟
موزیک ویدیو زیبای لیلای من کو
تحلیل احساسی شعر «لیلای من کو»
ترانه «لیلای من کو» یکی از آثار تاثیرگذار در موسیقی معاصر فارسی است که با بهرهگیری از زبانی ساده اما سرشار از عاطفه، تجربهی عشق، فقدان و جستوجوی بیپایان را به تصویر میکشد. این شعر نهفقط روایتی از جدایی و دلتنگیست، بلکه بهنوعی سفر درونی به دل احساسات انسانیست؛ سفری که در آن راوی تنها به دنبال معشوق نیست، بلکه در پی یافتن بخشهایی از خویشتنِ از دسترفتهی خویش است. در این مقاله تلاش میکنیم با نگاهی تحلیلی، ابعاد احساسی و مفهومی این اثر را بررسی کنیم.
تکرار «کو»: فراخوانی به عمق وجود
از همان ابتدای ترانه، با تکرار پرسشی بنیادین مواجه میشویم:
«آشنای شبهای من کو؟ لیلای من کو؟»
این پرسش، بیش از آنکه صرفاً جستوجویی بیرونی برای یافتن فردی گمشده باشد، نمود یک خلأ درونی و گمگشتگی عاطفیست. تکرار واژه «کو» همانند پژواکی در دل سکوت است؛ فریادی که در فضا میپیچد و نه تنها معشوق، که معنا، آرامش و هویت را صدا میزند.
با ادامه شعر، این جستوجو از یک رابطه عاشقانه فراتر میرود و به ابعادی گستردهتر دست مییابد:
«دیروز من کو؟ فردای من کو؟»
در اینجا میتوان دید که رفتن معشوق، گذشته، حال و آینده راوی را در هم ریخته است. زمان دیگر معنا ندارد؛ همهچیز با غیبت لیلا متوقف شده یا از هم گسسته است. این خلأ، صرفاً فقدان یک فرد نیست، بلکه گمگشتگی در خط زمانی زندگیست.
تضاد احساس و پاسخ: شکستن هویت عاشقانه
یکی از تاثیرگذارترین لحظات ترانه زمانیست که راوی میگوید:
«وقتی نوشتم عاشقترینم، قلبمو مهر نامه گذاشتم»
در اینجا با اوج صداقت و وابستگی احساسی مواجهیم. راوی نهتنها احساس خود را عیان کرده، بلکه با تمام وجود خود را در اختیار دیگری قرار داده است. اما پاسخ معشوق:
«گفتی نمیخوام تو رو ببینم... با خنده گفتی دوست ندارم»
یک قطعیت سرد و تحقیرآمیز دارد. لحن خندهآمیز معشوق، نهتنها رد کردن احساس است، بلکه نوعی بیرحمی عاطفیست که هویت عاشقانه راوی را مورد تمسخر قرار میدهد. این تضاد بین شور درونی و بیتفاوتی بیرونی، یکی از عمیقترین زخمهای روانیست که یک انسان میتواند تجربه کند.
لیلا؛ معشوق یا منبع معنا؟
در بخش بعدی ترانه، شعر از وابستگی عاطفی به وابستگی وجودی عبور میکند:
«با تو میگیره ترانههام جون، وقتی نباشی میمیره مجنون»
اینجا لیلا فقط یک معشوق نیست. او به نماد الهام و حیات راوی بدل شده است. راوی نه تنها احساس خود را در لیلا میبیند، بلکه خلاقیت و صدای خود را نیز وابسته به او میداند.
مرگ «مجنون» در نبود لیلا، استعارهایست از مرگ روحی و هویتی. ترانهها که زبان شاعرانه و خلاقانه راوی هستند، بدون حضور معشوق بیجان میگردند. به بیان دیگر، غیبت لیلا معادل فروپاشی تمام ابعاد روانی و هنری راویست.
باران و نماد فروپاشی درونی
در ادامه، باران بهعنوان یک عنصر طبیعت، وارد روایت میشود:
«چند روزه بارون داره میباره، بوی شکستن برام میاره»
در اینجا باران تنها یک پدیده جوی نیست؛ بلکه استعارهای از همدردی طبیعت با غم درونی راویست. گویی فضای بیرونی بازتابیست از ویرانی درون. بوی شکست، ترکیبیست از خاطره، اندوه و پذیرش تلخ پایان.
پایان رویا: نابودی حتی در خیال
ضربه نهایی جاییست که راوی میگوید:
«غزلپوش تو را نمیخواد، لیلای خوابت دیگه نمیاد»
این جمله، نشانگر پایان همهچیز است؛ نه تنها رابطهای واقعی، بلکه حتی خیال و رؤیا نیز از حضور لیلا تهی شده است. دیگر نه در واقعیت، نه در خواب، لیلا جایی برای راوی ندارد. این لحظه، نمایانگر مرگ امید و فروبستگی کامل دنیای درونی راویست.
نتیجهگیری: جستوجوی لیلا یا خویشتن؟
ترانه «لیلای من کو» در نگاه کلی، فقط دربارهی یک عشق از دسترفته نیست. بلکه دربارهی تجربه انسانی از گمکردن هویت در دل رابطهای عاطفیست. تکرار پرسش «کو» میتواند به معنای جستوجویی برای بازیافت خویشتن نیز تلقی شود؛ بخشی از وجود که با رفتن معشوق، نابود یا پنهان شده است.
شاید مهمترین پرسش نهایی این باشد:
آیا راوی میتواند بدون لیلا، روزی صدای خویش را دوباره بیابد؟
پاسخ این سوال در خود شعر نیامده، اما شاید همین عدم قطعیت، راهی برای مخاطب باقی میگذارد تا آن را در زندگی و تجربه شخصی خود جستوجو کند.